حکایتی از کریم خان زند
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
حکایتی از کریم خان زند
نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392
بازدید : 1339
نویسنده : مدیر وبسایت

حکایتی از کریم خان زند



مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا

کریمخان را ملاقات کند...

سربازان مانع ورودش می شوند!

خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود
ومی پرسد ماجرا چیست؟

پس از گزارش سربازان به خان؛
وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند...

مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد:
چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟

مرد می گوید دزد،
همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم !
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟!

مرد می گوید: من خوابیده بودم!

خان می گوید: خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش
در تاریخ ماندگار می شود
وسرمشق آزادی خواهان می شود ...

مرد می گوید:
من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری...!
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند

وسپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند

ودر آخر می گوید: این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم..




:: موضوعات مرتبط: رمان , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: